تو یادت نیست ولی من خوب به خاطر دارم که برای داشتنت دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت
__________________
در آغوشم که میگیری آنقدر آرام میشوم که فراموش میکنم باید نفس بکشم
__________________
هر بار که تو را یاد میکنم، گم میشود تکه ای از من، در من! همین روزهاست که تمام شوم
__________________
من از شکسته عاشقانه باز میگردم، جایی که واژه های درونم جان باخته اند، جایی که بر مزار آرزوهایم اشک میریزم و اما تو از یک عشق تازه لبریزی!
__________________
آیینه های اتاق به شوق کشیدن تو قد کشیده اند، حق دارند! که تصویر من، بی تو هزار بار پیرتر از پیش به رخم میکشند
__________________
واژه ها را می رقصانی و سرودی تازه سر میدهی رنگ کهنه قبل را می زدایی و بر آرزوهایت رنگی تازه می زنی، زندگیت رنگین باد، ای که بر زندگیم رنگ خاکستر پاشیدی